:. کودک سرا - فروشگاه اینترنتی محصولات کودک 66761186 .: بارداری,
نی نی,
نوزاد,
كودك,
والدین,
كودكان,
سیسمونی نوزاد,
تربیت نوزاد,
اسباب بازی,
پوشک,
دی وی دی ,
سی دی,
بیبی انیشتین,
کودک متفکر,
سی دی آموزشی کودکان,
آموزش زبان کودکان,
فروشگاه اینترنتی ,
انیشتین كوچولو ,
خرید اینترنتی,
نسخه اورجینال,
آموزش زبان انگلیسی به کودکان,
موسیقی کودکان,
کوچولو ,
بچه ,
سیسمونی نوزاد,
دانلود رایگان ,
ارزانترین قیمت,
سرگرمی ,
بسته آموزشی,
خرید در منزل,
کودک شما میتواند بخواند,
قصه های ایرانی ,
کتاب داستان,
دانلود قصه,
مجموعه بريني بي بي,
مجيك اینگیليش ,
وبلاگ,
فروشگاه نی نی,
بازی کودکان,
تربیت کودکان,
روانشناسی کودک,
شعرکودک ,
آگهی,
خرید بی بی انیشتین ,
بی بی انیشتین فارسی
یکی بود یکی نبود، در یک بعدازظهر تابستانی کرمولککوچولو حسابی حوصله اش سر رفته بود و دوست داشتیک کار جدید و پرهیجان انجام دهد و به این فکر میکردکه ای کاش می توانست به یک سفر طولانی برود و تمامدنیا را ببیند، چون او از گنجشک کوچکی که روی درختچنار باغچه لانه داشت شنیده بود دنیا بسیار بزرگ و دیدنیاست، ولی می دانست که کرمها خیلی کوچکند و پا ندارند که بتوانند به مسافرت بروند، اما با وجود این که می دانستتوان مسافرت ندارد، تصمیم گرفت به سفر برود...
بقچه کوچکی را به سر شاخه نازکی زد و با دمش آن راگرفت و به راه افتاد... مدتی نگذشت که خسته و تشنه شدو زیر سایه ای نشست. وقتی به راهی که در مقابلش داشتنگاه کرد دید که اگر کمی دیگر برود تازه می رسد به دیوارکنار باغچه!
ناامید و خسته بقچه اش را بغل کرد و نشست، تا این کهگنجشک کوچولو او را دید و به کنارش آمد و به او گفت:
«سلام کرمولک کوچولو، اینجا چکار می کنی؟ خیلی ازخانه تان دور شدی! گم نشوی؟ »
کرمولک آهی کشید و به گنجشک گفت: «سلام، امروزتصمیم گرفتم تمام دنیا را ببینم، راه افتادم اما خیلی زودخسته شدم و هنوز خیلی باید راه بروم. ای کاش من هممثل تو بال داشتم و به همه جا سفر می کردم و همه جارا می دیدم... » در همین لحظه بود که فکری به خاطرشرسید!
كرمولك رو كرد به گنجشک و گفت: «ولی تو می توانیبه من کمک کنی که من دنیا را ببینم، درست است؟ اگرهنگام پرواز مرا با خود ببری من دنیا را خواهم دید. ایگنجشک مهربان می توانی من را هنگام پروازت با خودببری؟ »
گنجشک به او لبخندی زد و با مهربانی به او گفت:«کرمولک کوچولو غصه نخور، اگر دوست داشتهباشی من می توانم تو را به آسمان ببرم و کمی از آنبالا دوردستها را ببینی، ولی من هم مثل تو فقط همیننزدیک میتوانم باشم، چون بالهای کوچکم توان پروازبه سرزمین های دور را ندارد، ولی باید قول بدهی که مرامحکم بگیری. »
کرمولک پذیرفت و خیلی خوشحال شد و از پاهای گنجشک آویزان شد تا با او پرواز کند، گنجشک آرام
آرام شروع به پرواز کرد، رفت و رفت و رفت. كرمولكاز آن بالا، روستاهای نزدیک را دید، کشاورزان، مزرعه،جاده و آدم هایی که در آنجا کار میکردند. او رودخانه رادید، کوه ها را دید و تعداد زیادی درخت که در کنار همایستاده بودند.
سپس گنجشک دوباره او را به باغچه بازگرداند. کرمولکبسیار خوشحال بود که توانسته بود دنیای اطراف باغچهرا ببیند، براي همين از گنجشک تشکر کرد، خداحافظیکرد و رفت به سمت خانه و تمام آنچه را دیده بود برایمادرش تعریف کرد.
وقتی تعریف هاي کرمولک تمام شد، مادر او را بهتختخوابش برد، او را بوسید و به او گفت: «کرمولکعزیزم، تو اولین کرمی هستی که در خانواده کر مها پروازکرده ای و دنیای اطراف باغچه را دیده ای، من و پدرت بهتو افتخار می کنیم، شب بخیر. »
کرمولک بسیار خوشحال بود و منتظر بود تا هرچه زود ترصبح شود و برای دوستانش تعریف کند که او یکجهانگرد است و با گنجشک برای دیدن دنیای اطرافباغچه پرواز کرده است. كرمولك خوشحال و آرام بهخواب رفت.